یه شروع خوب و یه تلخی بی پایان...

ساخت وبلاگ
جزئیات اتفاقات هفته ی پیش رو اومدم بنویسم ولی در نیمه ی نوشتن پشیمون شدم... دستم به نوشتن نرفت دیگه... تا اونجاییکه همه چیز عالی پیش رفت راحت نوشتم ولی درست از همون جایی که همه چیز بهم ریخت و نشد که بشه برام سخت شد... حالم دوباره بد شد...
خدایا شکرت من راضیم به رضای تو ... حتما خیری هست که من نمیدونم؟! دلم می خواست که بشه ... ورای دل خواستن بود ... نیاز بود ... امید بود و دلگرمی ... بابا چقدر خوشحال شده بود... ولی خب قسمت نبود...
.
.
.
برام خیر بخواه... دستم رو بگیر و کمکم کن... تلخی وجودم رو کم کن....
منتظر معجزه ام ...


روزی که ازش فرار میکردم نزدیکه......
ما را در سایت روزی که ازش فرار میکردم نزدیکه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3beginagaind بازدید : 18 تاريخ : جمعه 29 بهمن 1395 ساعت: 6:03