شوخی تلخ

ساخت وبلاگ
چه شوخی و تلخی‌ست!
تمام شوی،
بی آن‌که شروع شده باشی.



فکر کن که چگونه
دخترکی که با قصه‌ی پریان به خواب می‌رفت
و رویاهایش را به قاصدک‌ها می‌سپرد
سایه‌اش را در کوچه‌ای نامعلوم گم کرد!



های و هوی باد در کوچه 
و او که خیره در آئینه می نگرد
زنی ست
با چین های ریز
دور چشمان ماتش
که نمی داند
چگونه زوزه های باد
بر لحظه هایش خاکستر می پراکند
خیابان های خاکستری
خانه های خاکستری
آدمک های خاکستری
در هجوم این همه 
شهرزادِ هزار و یکشبِ تنهایی 
قصه هایت را به دست باد بسپار
فردا
شاید روز دیگری ست...
+sara.lifestory
روزی که ازش فرار میکردم نزدیکه......
ما را در سایت روزی که ازش فرار میکردم نزدیکه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3beginagaind بازدید : 26 تاريخ : جمعه 7 دی 1397 ساعت: 17:51