اولین روز از آخرین ماه سالِ 95

ساخت وبلاگ

امروز اولین روز از آخرین ماه سالِ 95 هست و من هنوز گیج و منگم... سالِ 95 سالی نبود که فکرشو میکردم ... 

ماه های پایانی سالِ 94 برام عالی بود... شلوغ پلوغ و پر از کار و موفقیت ... توی کارم پیشرفت می کردم و هر روز خبر های خوب به آقای پدر می دادم... انگار دوباره به زندگی بر گشته بودم... سالِ 94 پایان فوق العاده ای داشت و با امید به روزهای خوب و رهایی از اون همه فشار راهی سفر شدیم و درست در واپسین لحظه های 94 بد بیاری ها یکی یکی شروع شد... سالِ 95 با درد و بیماری و فشار شدید روحی و عصبی شروع شد اول بابا و بعد امیلی... نشد حتی برای دو سه روز رنگِ آرامش و ببینم و با اینکه فرصت های خوب بازم برام پیش اومد تا بتونم دوباره به زندگی برگردم ولی خب نشد... حالا تو روزهای ماه پایانی سال من و امیلی بی رمق تر و بی انگیزه تر از همیشه ایم... من هنوز حرفی به آقای پدر از وخامت اوضاع نزدم و نخواهم زد فعلا، یعنی تا جایی که بتونم حرفی نمی زنم وقتی نمی تونیم کاری انجام بدیم چرا باید ار الان بهش شوک عصبی و فشار روحی بیشتری وارد کنم...هر چند که می دونم پرش تا 6 هفته ی دیگه می تونم درباره ی مسائل و مشکلاتمون سکوت کنم و شمارش معکوس برگشت عمو شروع شده و دیگه فرصتِ زیادی ندارم...

.

.

.

سالِ 96؟ شاید امسال اولین سالی باشه که .... امیدوارم خوب باشه.... ان شاالله خوبِ ... به خودش توکل می کنم و ترس به دلم را نمیدم...همیشه و هر لحظه امکان معجزه هست و من نا امید نمیشم... خدایا من به خودت توکل کردم وباز همامشب از خودت می خوام که هوای من و خانواده ی من رو بیشتر از هر وقت دیگه داشته باشی...


- بعدازظهری امیلی دلش گرفته بود و بهم گفت هوای زیارت امام رضا رو کرده و منم گفتم که خب می خوای بریم ... خوبه و سبک میشیم... بلند شدیم برای خرید بلیط ... خب به خاطر روزهای دانشگاه امیلی و البته کار من با محدودیت انتخاب روز سفر مواجه بودیم و خلاصه تونستیم برای روز پنج شنبه که شهادت حضرت زهرا هم هست بلیط رفت و برگشت رو با هم مچ کنیم و اینترنتی بلیط بگیریم و با اینکه پول بلیط رو از کارتم کم کرد ولی خریدمون نهایی نشد متاسفانه ... با پشتیبانی بانک پارسیان تماس گرفتم و قرار تا 72 ساعت دیگه پول به حسابم برگرده و خب منم دیگه پول خرید دوباره رو نداشتم و حالا نمی دونم تا زمانی که پول به حسابم واریز میشه بلیطی باقی می مونه یا نه؟! نمی دونم شاید به قول امیلی خیری بوده که نشده؟ نمیدونم.... 

روزی که ازش فرار میکردم نزدیکه......
ما را در سایت روزی که ازش فرار میکردم نزدیکه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3beginagaind بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 22:13